چرا ایرانیان از اعراب شکست خوردند؟
از دیر باز نویسندگان زیادی به دنبال علل شکست ایرانیان در جنگ با اعراب بر آمدند. در این میان نگاههای مختلفی وجود دارد. هر کسی با دید خود به این علل نگاه میکند. گروهی با دید باستان گرایی و ملی گرایی و گروهی هم با نگاه واقع بینانه، به این قضیه نگاه میکنند.
گروه اول که تمام این بدبختی را به گردن اعراب (و به قول ایشان «تازیان»)[۱]) میاندازند، شکست ایران را از اعراب ننگین ترین شکست میدانند. آقای پور داود میگوید: «شکست ایرانیان در پایان روزگار ساسانیان از تازیان یکی از ننگینترین پیش آمدهای کارنامه بلند میهن کهنسال ماست.»[۲] اینان وقتی میخواهند حمله اعراب را با حملات دیگر کشورها مانند حمله اسکندر یا حمله مغول، مقایسه کنند اعراب را بدتر از همه آنها میدانند. آنها تمام بدبختیهای ایرانیان در آن زمان را، به گردن اعراب میاندازند و هنوز هم اظهار پشیمانی میکنند که چرا کشور ایران به دست آنها افتاد. اعراب را موش خوار معرفی میکنند[۳]. همچنین نه دین و نه باورهای دینی و معجزه را قبول نمیکنند، بلکه میگویند علل این شکست فقط طبیعی بوده است.
در مورد علل شکست ایران در برابر اعراب میگویند «جنگ های خانمان برانداز خسرو پرویز با بهرام چوبین، کشته شدن خسرو و همه خاندان ساسانی به دست شیرویه، طغیان دجله و فرات با هم، به پادشاهی رسیدن دوازده تن که در میان آنان چند زن و کودک بود، آزردن خاندان بنی لخم در حیره، شکست رومیان از تازیان و باز شدن راه به سوی تیسفون، برخاستن تند بادی در چهارمین روز نبرد در قادسیه، کشته شدن رستم فرخزاد سردار ایرانی، افتادن درفش کاوه به دست دشمن.»[۴]
نقد و بررسی
همه عللی را که اینها نام بردهاند ما هم قبول داریم، اما تمام علل فقط اینها نیستند بلکه علل دیگری هستند که شاید به مذاق آنها خوش نیاید. ما بعضی از آنها را نام ببریم.
روحیه دینی و ایمانی
یکی از علل شکست ساسانیان از اعراب، روحیه دینی و ایمانی اعراب است که به یاری خداوند امیدوار بودند همانطور که خداوند وعده نصرت خودش را داده است.« اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر شما دین خدا را یارى دهید، خدا نیز شما را یارى میدهد و قدمهاى شما را ثابت و استوار میسازد.»[۵]
خداوند متعال در جاهای مختلف به این وعده خودش عمل کرده است. مثلا در جنگ احزاب قبائل مختلفی از مشرکین، جمع شدند و دست به دست هم دادند تا پیامبر اسلام را شکست دهند. در این جنگ سپاهیان مشرکین قریب ده هزار نفر با ساز و برگهای پیشرفته و سپاه اسلام سههزار نفر با امکانات کم، در مقابل آنها صفآرایی کردند. مسلمین برای در امان ماندن از حملات دشمن به پیشنهاد سلمان فارسی، خندقی در قسمتی از شهر مدینه، حفر کردند. وقتی مشرکین به خندق رسیدند، نتوانستند از آن عبور کنند. در این حال فقط چند نفر از دلاوران آنها مثل عمر بن عبدود، عبور کردند که به دست علی (ع) کشته شدند. هنگامی که شب فرا رسید طوفان سختی وزیدن گرفت و رعب وحشتی در قلب دشمن افکنده شد. دشمنان هم از این موقعیت استفاده کردند و چادرها را جمع و به مکه بازگشتند. خداوند متعال در سوره احزاب به آن واقعه اینطور اشاره میکند و میفرماید:« اى کسانى که ایمان آوردهاید، نعمت خدا را بر خود به یاد آرید، آن گاه که لشکرهایى به سوى شما آمدند، پس بر سر آنان تندبادى و لشکرهایى که آنها را نمىدیدید فرستادیم، و خدا به آنچه مىکنید همواره بیناست.»[۶]
ولی میبینیم که آقای پورداود و امثال ایشان معجزه بودن شکست ایرانیان را رد میکند و میگوید :«در شکست ایرانیان از تازیان معجزه ای روی نداد و خواست خدایی هم براین نبود که تمدنی دستخوش توحشی گردد.»[۷]
در حالی که خودش از علل شکست ایرانیان را طغیان دجله و فرات با هم و بر خاستن تند بادی در چهارمین روز نبرد در قادسیه ، میداند. آیا اینها نصرت خداوند نیست ؟ مگر نصرت خداوند چگونه است باید حتما خود خداوند مستقیما در جنگ شرکت کند؟ خداوند با کمک اسبابی مثل: فرستادن طوفان، زلزله و چیزهای دیگری ، مومنان را یاری میرساند همانطور که مشرکین را در جنگ احزاب به کمک طوفان شبانه فراری داد.
البته حق دارد چنین حرفی را بزند، چونکه او در موقعی این حرف ها را زده است، که از جنگ هشت ساله ایران و عراق خبری نبود. نیروهای صدام با تجهیزات و ادوات نظامی پیشرفته میجنگیدند و در مقابل ایرانیان ، با دست خالی و یک اسلحه کلاشنیکف ، میجنگیدند. با اینکه اکثر کشورهای دنیا از جمله؛ آمریکا ، شوروی ، آلمان و دیگر کشورها, حامی صدام بودند، ولی از ایران شکست خوردند. این است که خداوند در قرآن می فرماید:« چه بسا گروههاى کوچکى به یارى خداى تعالى بر گروههاى بزرگ پیروز شدند.»[۸]
فساد دستگاه زرتشتی و سخت گیری های آنها
در زمان ساسانیان آیین زرتشت آیین رسمی کشور در امور دینی و مذهبی بود. این آیین در تمام مقامهای حساس کشوری حضوری پر رنگ داشت. همچنین روحانیون زرتشتی و مغان جزء طبقات بالای جامعه ساسانی بودند که مالیات به آنها تعلق نمیگرفت و یا اینکه نظرات روحانیون زرتشتی و مغان دارای اعتبار زیادی بود. لذا آنها نفوذ بسیار زیادی در دستگاه حکومتی داشتند.
یکی دیگر از عللی که ساسانیان از اعراب شکست خوردند ، فساد دستگاه زرتشتی و سختگیریهای آنها نسبت به دیگر ادیان و آیینها بود .این کار باعث شد که اکثر مردم ایران از آیین زرتشت رویگردان شوند و به دین مسیحیت گرایش پیدا کنند. اگر اسلام وارد ایران نشده بود شاید تمام مردم ایران در آن زمان به مسیحی شده بودند.
ما بعضی از کارهایی را که روحانیون زرتشتی آن روز انجام میدادند ، نام می بریم.
تعصب
آنها تعصب خاصی نسبت به آیینشان داشتند و هرگز قبول نمیکردند که سایر ادیان و کیشها فعالیتی داشته باشند، لذا تا میتوانستندبا تعصب خاصی، مخالفان خودشان رابه ارتداد و اعدام, محکوم میکردند.
کریستین سن میگوید :« روحانیان زردشتى بسیار متعصب بودند و هیچ دیانتى را در داخل کشور تجویز نمیکردند. لیکن این تعصب بیشتر مبتنى بر علل سیاسى بود، دین زردشت دیانت تبلیغى نبود و رؤساى آن داعیه نجات و رستگارى کلیه ابناء بشر را نداشتند اما در داخل کشور مدعى تسلط تام و مطلق بودند. پیروان سایر دیانات را، که رعیت ایران بشمار مىآمدند، محل اطمینان قرار نمیدادند.»[۹]
شکنجه
یکی از کارهایی که مغان و روحانیون زرتشتی همواره انجام میدادند، شکنجه مخالفان بود. شکنجههای آنها بیشتر مربوط به، پیروان مسیح و مانی بوده است . آنها از شکنجههای سختی مانند؛ کندن پوست مجرمین، قطع کردن اعضای بدن آنها، ریختن سرب گداخته در گوش و چشم آنها استفاده میکردند.
بعضی از شکنجههای که آنان در حق سایر ادیان و کیش ها داشتند، قابل ذکر نیست برای نمونه چند تا از شکنجههای آنان را نام میبریم.
کریستین سن می گوید: « در اعمال شهداى عیسو انواع و اقسام زجرها و شکنجههاى دهشتناکى، که محاکم مىتوانستند، از آن استفاده کنند، مذکور است. زندانیان را گاهى با انگشت بنصر مىآویختند و گاهى واژگون و گاهى با یک پا سرنگون بر دار مىکردند. در زخمها سرکه و نمک و انقوزه میریختند. اندام آن بىنوایان را یکیک قطع مىکردند و پوست سرشان را مىکندند. گاهى پوست چهره را از پیشانى تا چانه برمىداشتند و گاهى پوست دست و پشت آنها را مىبریدند و سرب گداخته در گوش و چشم میریختند و زبان را مىکندند. گردن یکى از شهدای عیسوی را سوراخ کردند و زبان او را از آن سوراخ بیرون کشیدند، جوالدوز در چشم و در تمام بدن فرو مىکردند و دائم سرکه و خردل در دهان و چشم و منخرین آنها میریختند تا مرگ فرارسد .»[۱۰]
آنها همچنین مانویان و مزدکیان را، سرکوب میکردند. کریستین سن به قول یعقوبی میگوید:« مجلس مباحثه عمومى تشکیل شد و مانى با موبدان موبد، که هم خصم بود هم قاضى، به گفتگو پرداخت. شکى نیست، که مانى مجاب و محکوم گردید و او را به عنوان خروج از دین بهزندان افکندند و چندان عذاب دادند تا به درود حیات گفت.
این واقعه در سال ۲۷۶ در اواخر سلطنت بهرام اول اتفاق افتاد. بنابر یک روایت شرقى، مانى مصلوب شد یا زنده زنده پوست او را کندند، بعد سرش را بریدند و پوست او را پر از کاه کرده، به یکى از دروازههاى شهر جندی شاهپور خوزستان بیاویختند و از آن پس آن دروازه به «باب مانى» موسوم گشت.»[۱۱]
اینها نمونههایی بود از احکام و سختگیریهای روحانیون زرتشت که باعث میشد مردم از این آیین روی گردان شوند. بهخاطر رابطه ای که بین حکومت و روحانیون زرتشتی بود، مردم از حکومت هم زده شدند و با روی باز از اسلام استقبال کردند.
در واقع آنها با این کارهایشان مردم را به خودشان و حکومت حامی آنها، بدبین میکردند. لذا دیری نپایید که مردم دسته دسته و با اشتیاق، اسلام را پذیرفتند چونکه اسلام را با روح خودشان سازگارتر میدیدند. همانطور که خداوند متعال در قرآن در سوره نصر میفرماید:« چون یارىِ خدا و پیروزى فرا رَسَد، و ببینى که مردم دستهدسته در دین خدا درآیند، پس به ستایش پروردگارت نیایشگر باش و از او آمرزش خواه، که وى همواره توبهپذیر است».[۱۲]
( اگر چه بعضی از خلفای اسلامی، مانند بنی امیّه فشار هایی را به مردم ایران میآوردند اما مردم ایران محبّ اهل بیت (ع)بودند.)
کسانی هستند که هرگز این دلیل را به عنوان دلائل شکست ساسانیان از اعراب، قبول نمیکنند ولی وقتی منابع تاریخی آن را تائید میکند آنها نمیتوانند این دلیل را نادیده بگیرند. آنها سعی میکنند این ننگ را (به قول خودشان)فقط به گردن دیگرانی مثل: خسرو پرویر، شیرویه، جنگهای ایران و روم، بهرام چوبین و مزدکیان بیاندازند.
پی نوشت:
[۱] - اناهیتا / پانزده گفتار از پورداود ص ۳۴۰
[۲] - همان ص ۳۴۰
[۳] - همان ص۳۴۲
[۴] - همان ص ۳۴۴
[۵] - محمد/۷
[۶] - احزاب /۹
[۷] - آناهیتا / پانزده گفتار از پورداود ص ۳۴۳
[۸] - بقره/۲۴۹
[۹]- ایران در زمان ساسانیان/کریستین سن ص ۲۹۰
[۱۰]- همان ص ۳۳۲
[۱۱]- همان ص ۲۲۱ و ۲۲۲
[۱۲]- نصر/ ۱تا۳